شاید تولدم مبارک


دوست داشتن !

یادم رفته است ... نه .. نه .. از یادم نرفته .. نمی توانم کسی را دوست بدارم !
شاید هم .. شاید هم بلد نیستم !
نمـــــی دانـــم !
هه ! نفرین به این ذهن پریشان ! این آشفتـــــگی قربانی می دهد آخر !
قربانی اش منم یا عشق ؟؟
می تــــرســــم !
آخرین باری که کسی رو دوست داشتم ۳ سال پیش بود !

...
ویلیام فاکنر توی "خشم و هیاهو" اش می گوید : (بخش دوم و از زبان خود کونتین )
بدبختی آدمی وقتی نیست که پی ببرد هیچ چیز نمی تواند یاریش کند ( نه مذهب ، نه غرور و نه هیچ چیز دیگر ) ..
بدبختی آدمی وقتی است که پی ببرد به یاری نیاز ندارد!
....

و من می ترســــــم !
نه از قربانی شدن .. که از بی نیازی می ترســــــم !


آقای مهندس مزدک موسوی

پیاده سازی و اجرای پروژه ثبت اسناد کشور  به مدیریت و  کوشش شبانه روزی استاد ارجمندم جناب آقای مهندس مزدک موسوی را به ایشان و ملت ایران تبریک عرض میکنم


میتونم به جرات اعتراف کنم که باعث افتخار من است که در خدمت ایشان شاگردی میکنم



خدایا .........

خدایا از کلافه گی هایم برایت گفته ام؟

مرا به خودم وا مگذار... مگذار خیال کنم که با منی...همنشین شیطان باشم و صدایت کنم..


رهایم مکن!


می خواستم در خدا حل شوم...

افسوس در خودم حل شدم......

  


-کاش هیچ فاصله ای نساخته بودم بین من و خوب بودن...

- سنم کمتر بود خیلی دل نگران سیاه کردن فرصت ها بودم...بزرگ شدم، شاید!

- چه خوب که خدا هست!


اگر می خواهید کاری درست انجام گیرد آن را به کسی بدهید که سرش شلوغ است، زیرا افراد بیکار وقت انجام آن را ندارند

خدا نزدیک است .....

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن  بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که  کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
 کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم

امید

آن سوی ناکامی ها خدایی هست که داشتنش جبران همه ی نداشتن هاست